after/chapter205


HELLO DIRECTIONERS!


ترجمه افتر 3


ARCHIVE


OLDER POSTS


Other !

Designed By: Kafshdozak-skin !
Edited By: ►1D Tools◄
Dont Copy Ps!

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





after/chapter205
1d | پنج شنبه 14 آبان 1393برچسب:, | 23:48 | |



داستان از نگاه ھری
"یکی دیگھ؟"
اون زنی کھ اونجا بود و فھمیدم اسمش بتسی ھست ازم پرسید
شریک مشروب خوردنم ریچارد واسھ چھارمین بار از وقتی کھ رسیدیم رفت دستشویی. من حس میکنم
بتسی کھ حسی بھ ریچارد داره کھ این باعث میشھ اصلا احساس راحتی نکنم
با یھ سر تکون دادن من اون زن درشت ھیکل رو مرخص کردم و منتظر نوشیدنیم موندم. الان از دو بعد
از ظھر گذشتھ و من 4 تا لیوان مشروب خوردم. این زیاد ھم بد نبود اگھ اونا ویسکی خالص نبودن
فکرام ھمھ جا پراکنده شده و عصبانیت ھنوز تو وجودم ھست. . من نمیدونم و از دست کی باید عصبانی
.باشم بخاطر ھمین انتخاب کردم کلا از ھمھ چیز عصبانی باشم
"بفرما"
اون نوشیدنیمو جلوم ھل داد وقتی ریچارد اومد رو صندلیھ کنارم نشست. من حدس میزدم اون فھمیده کھ
.مھمھ یھ صندلی بینمون فاصلھ بندازه ولی حدسم درست نبود
"تو یکی دیگھ سفارش دادی؟"
اون برگشت بھ من گفت و دستشو کشید لای ریشش. اون صدایی کھ ازش اومد بیرون حال بھم زن بود
"تو باید اینارو بزنی"
من اینو پیشنھاد دادم
"این؟"
اون دوباره ھمونکارو انجام داد
"آره.ھمین. این خوب بنظر نمیرسھ"
من نصفھ خندیدم
"این خوبھ. منو گرم نگھ میداره"
اون خندید و و من از مشروبم خوردم تا مجبور نشم باھاش بخندم
"بتسی"
اون صداش کرد و اون زن سرشو تکون داد و لیوان خالی رو از رو پیشخون برداشت
"تو نمیخوای بھم بگی چرا داری انقد مشروب میخوری؟"
"نچ"
من لیوانمو چرخوندم و این باعث شد یخ بخوره بھ دیواره ی لیوان
"باشھ, پس دیگھ سوال نمیپرسم, فقط میخوریم"
اون لبخند زد
تنفرم نسبت بھ اون تقریبا از بین رفتھ بود, تا اینکھ من صورت یھ دختر کوچیک 10 سالھ رو کھ تو
گلخونھ ی مامانش قایم میشد رو تصور کردم. چشای ابیش گرد ان و پر از ترس تا اینکھ یھ پسر بلوند با
کاردیگان میاد تا اونو نجات بده
"فقط یھ سوال"
اون اصرار کرد
من یھ نفس عمیق کشیدم و حتی نوشیدنیمو یھ سره خوردم و داشتم خودمو اروم میکردم تا کار احمقانھ ای
نکنم. احمقانھ تر از خوردن مشروب با پدر الکلیھ دوست دخترم
"یکی"
من چشم غره رفتم, این خانواده و با سوالای لعنتیشون
"تو امروز از دانشگاه اخراج شدی؟"
.من بھ یھ سمت دیگھ نگاه کردم, و داشتم آرزو میکردم 4..نھ 5 تا لیوان نمیخوردم
"نھ, ولی اون فکر میکنھ من اخراج شدم"
من اعتراف کردم
"اون چرا ھمچین فکری میکنھ؟"
فضول عوضی
"چون من بھش گفتم اخراج شدم, این واسھ امشب دیگھ بسھ"
"ھرجور خودت میخوای"
اون لبخند زد و لیوانشو آورد بالا تا بزنھ بھ لیوان من ولی من رفتم عقب و سرمو تکون دادم
میتونم از خندش بگم اونم انتظار نداشت من بزنم بھ لیوانش و اون خیلی اینو خنده دار دونست, ھمونطور
کھ من اونو خیلی رو مخ دونستم. یھ زن کھ تقریبا ھم سن خودش بود کنارش در اومد. اون زن دستاشو
گذاشت دور شونھ ھاش و از اون بھ گرمی استقبال کرد. اون با من مثھ یھ بی خانمان برخورد نکرد ولی بھ
اون نشون داد. اون حتما بیشتر وقتشو تو این بار مسخره میگذرونھ. من از این حواس پرتیش استفاده کردم
و گوشیمو چک کردم تا اس یا زنگی از تسا داشتھ باشم. ولی ھیچی نبود
خیالم راحت شد ولی عصبی شدم اون سعی نکرد با من حرف بزنھ و خیالم راحتھ چون مستم ولی
عصبیم چون دلم براش از الان تنگ شده.ھر لیوانی از ویسکی کھ میخورم باعث میشھ اونو بیشتر بخوام. و
باعث میشھ غیبتش رو بیشتر تو خودم حس کنم
فاک, اون با من چیکار کرده؟
اون خیلی بداخلاقھ و ھمیشھ میخواد رو اعصابم راه بره. انگار اون میشینھ و فکر میکنھ چطور میتونھ منو
عصبی کنھ. خب راستش ھمینکارم میکنھ. اون الان حتما رو تختش نشستھ و اون دفتر برنامھ ریزیھ
لعنتیش رو پاشھ و یھ خودکار بین لبش و یکی ھم پشت گوشش و داره فکر میکنھ باید چیکار کنھ تا منو
روانی کنھ
ماھھ ما باھمیم. 6 ماه. این زمان خیلی زیادیھ, خیلی بیشتر از اونیھ کھ من میتونستم یھ آدم رو تو این 6
ھمھ مدت تحمل کنم. خب ما تو کل این مدت قرار نمیذاشتیم ولی وقت زیادی رو ھم باھم گذروندیم و بیتشر
اوقات من داشتم سعی میکردم از اون دوری کنم
"این نانسیھ"
صدای ریچارد فکرامو از بین برد
من واسھ اون زن سرمو تکون دادم و بعد بھ چوب تیره ی بار خیره شدم
"نانسی, این پسر جوون و با ادب ھریھ. اون دوست پسر تسی ھست"
اون با افتخار گفت
چرا اون باید افتخار کنھ دخترش با آدمی مثھ من دوستھ؟
تسی دوست پسر داره. اون اینجاست؟ من دوست دارم بالاخره ببینمش, ریچارد خیلی چیزا درباره ی اون"
"بھم گفتھ
"اون اینجا نیست"
من جواب دادم
"این خیلی بده, جشن تولدش چطور بود؟ ھفتھ ی قبل بود درستھ؟"
نانسی پرسید
چی؟
ریچارد بھم نگاه کرد و میخواست منم این دروغشو ادامھ بدم
"اره. خوب بود"
اون گفت و بعد بقیھ نوشیدنیشو خورد
"این خوبھ. اون بفرما اونم اینجاست"
من چشمم رفت سمت در و واسھ یھ لحظھ فکر کردم اون منظورش بھ تسا ھست ولی این با عقل جور در
نمیاد. اون ھیچوقت این زن رو ندیده. بجاش یھ دختر خیلـــی لاغر اومد تو بار و اومد سمت ما.اینجا خیلی
داره شلوغ میشھ
"یکی دیگھ"
من لیوان خالیمو تو ھوا نگھ داشتم
بعد از یھ چشم غره و زیر لب گفتن "عوضی" یھ نوشیدنیھ دیگھ گرفتم
"این دختر من ریلی ھست"
نانسی بھم گفت
.ریلی از بالا تا پایین بھم نگاه کرد و انگار تو چشاش تار عنکبوت بود. این دختر خیلی آرایش داره
"ریلی این ھریھ"
ریچارد گفت ولی من بھ اون دختر توجھ نکردم
اگھ چند ما قبل بود من یکم بھ این دختر بیچاره توجھ میکرد. یا حتی ممکن بود اجازه بدم اون تو دستشویی
حال بھم زن اونجامو بخوره ولی الان میخوام اون انقد بھ من زل نزنھ
"فکر نکنم اون پایین تر بره بدون اینکھ درش بیاری"
من بھ اون دختر تیکھ انداختمم وقتی اون داشت لبھ ی بلوزشو میکشید پایین تا اون یھ ذره شکاف سینھ ای
کھ داره رو معلوم کنھ
"ببخشید؟"
اون گفت و دستشو گذاشت رو پاھای لاغرش
"ھمین کھ شنیدی"
"باشھ, باشھ. بیاین بیخیال شیم"
ریچارد دستشو برد تو ھوا
و بعد از این نانسی و دختر ھرزه اش رفتن تا پشت یھ میز بشینن
"خواھش میکنم"
اینو بھش گفتم و اون سرشو تکون داد
"تو یھ حروم زاده ی ناراضی ھستی"
قبل از اینکھ من بتونم چیزی بگم اون ادامھ داد و گفت
"دقیقا مثھ اونا "
بعد از سھ تا لیوان دیگھ من بھ زور میتونستم رو صندلیھ بار بشینم. ریچارد ھم کھ با مشروب خوردن
زندگی میکرد انگار ھمین مشکل منو داشت وقتی دیدم اون خم شد یکم سمت من
"و بعد وقتی من روز بعد اومدم بیرون, مجبور شدم دو مایل راه برم. البتھ کھ شروع کرد بھ باریدن"
اون ادامھ داد بھ حرف زدن درباره ی آخرین باری کھ دستگیر شد
من بھ مشروب خوردن ادامھ دادم و وانمود کردم اون بامن حرف نمیزنھ
"اگھ من بخوام رازتو نگاه دارم حداقلش تو باید بھم بگی چرا"
اون گفت. من میدونستم اون این حرفو میکشھ وسط وقتی کھ من کاملا مست شدم
"این اسون تره اگھ اون فکر کنھ من اخراج شدم"
"چطور؟"
"چون میخوام اون با من بیاد انگلیس و اون داره سعی میکنھ بره سیاتل"
"من نمیفھمم"
اون نوک دماغشو کشید
"دخترت میخواد منو ترک کنھ و من نمیتونم اجازه بدم این اتفاق بیوفتھ"
"خب تو گفتی بھش از دانشگاه پرتت کردن بیرون تا اون نره سیاتل؟"
"تقریبا"
"این خیلی احمقانھ ھست"
"میدونم"
من خیلی مثھ احمقا بنظر میرم وقتی دارم انقد بلند حرف میزنم ولی این با عقل داغونم جور در میاد
"تو اصلا کی ھستی کھ بخوای منو نصیحت کنی؟"
من بھش گفتم
"ھیچکس, من فقط دارم میگم تو ھم عاقبتت مثھ من میشھ اگھ بھ این کارات ادامھ بدی"
من میخوام بھش بگم خفھ شھ و این بھ اون ھیچ ربطی نداره ولی وقتی بھ اون نگاه کردم میتونستم
شباھتمون رو ببینم دقیقا مثھ اولین باری کھ تو بار نشستیم.فاک
"بھش نگو"
من بھش یادآوری کردم
"نمیگم"
"یھ دور دیگھ"
اون بھ بتسی گفت و اون بھمون لبخند زد و شروع کرد بھ درست کردن نوشیدنی. من فکر نکنم بتونم یکی
دیگھ رو تحمل کنم
"من خوبم. تو 3تا چشم داری""
من بھش گفتم
"من بیشتر میخوام"
اون شونھ ھاشو داد بالا
"من یھ دوست پسر افتضاحم"
اینو پیش خودم فکر کردم و دارم فکر میکنم تسی..فاک تسا الان داره چیکار میکنھ
"من یھ پدر افتضاحم"
ریچارد گفت. من انقد مستم کھ نفھمیدم دارم فکر میکنم یا اون جملھ رو بلند میگم
"برو پایین"
یھ صدای مردونھ از کنار ریچارد اینو گفت
من بھ اون مرد قد کوتاه کھ از ریچارد ھم بیشتر ریش داشت نگاه کردم
"اینجا صدنلیھ کسی نیست"
ریچارد بھ آرومی جواب داد
"خب پس تو بھتره تکون بخوری"
اون مرد تھدید کرد
فاک.این نھ. الان نھ
"ما تکون نمیخوریم"
من بھ اون مرد گفتم
اون مرد یھ اشتباه بزرگی کرد وقتی یقھ ی ریچارد رو گرفت و مجبورش کرد اون بلند شھ
داستان از نگاه تسا
پیاده رویم تا ماشین از کلاس یوگا انگار از قبل طولانی تر بود. وزن اخراج شدن ھری و رفتن بھ سیاتل
یکم از رو دوشم برداشتھ شد بعد از مدیتیشن کردن ولی الان بیرون از اون اتاق اون وزن رو دوبرابر رو
خودم حس میکنم
تا من از تو پارکینگ اومدم بیرون گوشیم ویبره رفت . اون ھریھ
"سلام؟"
من دنده رو عوض کردم
"تو تسایی؟"
صدای یھ زن رو شنیدم و قلبم وایساد
"بلھ؟"
"...خوبھ, من پدرت و"
"دوست پسرش"
صدای ھری رو شنیدم کھ با غر زدن گفت
"میخوام بیای دنبالشون قبل از اینکھ کسی زنگ بزنھ بھ پلیس"
اون بھم گفت
"زنگ بزنھ بھ پلیس؟ اونا کجان؟"
من نزدیک بود موقع رانندگی کنترلمو از دست بدم
"دیسی تو خیابون لامر. میشناسی اینجارو؟"
"نھ ولی پیدا میکنم"
من گوشی رو قطع کردم و با عجلھ رفتم سمت اون بار
ھری و بابام تو بار اونم ساعت 3 بعد از ظھر چھ غلطی میکنن؟
اصلا بابام و ھری باھم چھ غلطی میکنن؟
این با عقل جور درنمیاد, و پلیس واسھ چیھ؟ اونا چیکار کردن؟ من باید از اون زن میپرسیدم. من فقط
ایمدوارم اونا باھم دعوا نکرده باشن, آخرین چیزی کھ اونا بھش نیاز دارن اینھ
تصوراتم داشتم وحشی میشدن وقتی داشتم میرفتم سمت بار. من داشتم فکر میکردم ھری بوسیلھ ی بابام
کشتھ شده یا اینکھ برعکس. ھیچ پلیسی بیرون از بار نبود و این یھ نشونھ ی خوبیھ حدس میزنم
من دقیقا رو بھ روی ساختمون پارک کردم و با عجلھ رفتم تو, و واش بجای بلوز یھ سویی شرت میپوشیدم
"اون اینجاست"
صدای پدرمو شنیدم
میتونم بگم اون مستھ وقتی تلو تلو خوران اومد سمتم
"تو باید اینو میدید تسی. ھری فقط یھ مرد عوضی رو ناکار کرد"
"اون گفت و دست زد"اون کجاست؟
من اینو پرسیدم و چشمم خورد بھ در دستشویی کھ باز شد و دیدم ھری ازش اومد بیرون و داشت دستشو
میکشید رو یھ حولھ ی قرمز خیس
"چی شده؟"
من سرش داد زدم از اون طرف اتاق
"ھیچی آروم باش"
اون بھ تندی گفت
"تو مستی؟"
من اونو گرفتم و برش گردوندم و تو چشای پر از خونش نگاه کردم
"شاید"
"این باور نکردنیھ"
من دست بھ سینھ وایسادم وقتی اون سعی کرد دستمو بگیره
"ھی, تو باید از من تشکر کنی ھوای باباتو داشتم. اون الان ممنکن بود رو زمین باشھ اگھ من اینجا نبودم"
اون بھ مردی کھ رو زمین نشستھ بود و یھ بستھ یخ رو صورتش نگھ داشتھ بود اشاره کرد
من بخاطر ھیچی ازت تشگر نمیکنم, تو وسط روز مستی. اونم با پدرم بین این ھمھ آدم, تو چھ مرگت"
"شده؟
من از کنار اون رد شدم و رفتم پیش پدرم
ھری اومد دنبالم
"از اون ناراحت نباش تسی. اون دوستت داره"
پدرم از ھری دفاع کرد
اینجا چھ خبره؟
خب چی؟ شما دوتا باھم مست کردین و الان دوست صمیمی شدین؟ ھیچکدومتون نباید مشروب"
"میخوردین
من داد زدم و دستامو کنارم مشت کردم
"عزیزم"
ھری تو گوشم اینو گفت و میخواست دستشو بزاره دور تنم
"تو باید اونارو از اینجا ببری بیرون"
اون زن کھ پشت بار بود اینو گفت و من صداشو شناختم
من سرمو براش تکون دادم و بھ اون دوتا احمق مست خیره شدم.صورت بابام صورتی شده بود و فھمیدم
اونم مشت خورده و دستای ھری ھم زخم شده بودن
من با طعنھ بھ پدرم گفتم مثھ یھ بچھ ای بود کھ انگار کار اشتباھی کرده
"ھیچکدومتون"
من از اونجا رفتم بیرون قبل از اونا و رفتم تو ماشین قبل از اینکھ اونا بیان بیرون. دیدم ھری داشت تلو
تلو میخورد وقتی سعی کرد دستشو بزاره رو شونھ ھای پدرم
این رفتار ھری منو بیشتر عصبی کرده, میدونم وقتی اون مست میشھ چجوری میشھ و نمیدونم تاحالا
ھیچوقت اونو انقد مست دیدم یا نھ. دلم واسھ روزایی کھ اون اصلا مشروب نمیخورد و تو مھمونیا فقط آب
میخورد تنگ شده. ما یھ لیست از مشکلات داریم الان و مست کردن ھری بھ اتیشش داره اضافھ تر میکنھ
"مرسی از اینکھ بھم اجازه دادی دوباره بیام خونھ"
پدرم گفت وقتی سوار ماشین شد
"خواھش میکنم"
رانندگی تا آپارتمان خیلی رو مخم بود. پدرم دیگھ یھ ادم مست عصبانی نیست. اون مستھ و داره فقط جوک
میگھ و بیشترشون بی مزه و مسخره ان. اون بلند میخندید و ھری ھم باھاش میخندید. این طوری نبود گھ
من فکر میکردم امروز باشھ. نمیدونم چی باعث شد ھری با پدرم گرم بگیره ولی الان اونا ھردو مستن
.اونم وسط روز.مطمئن نیستم اصلا از این خوشم میاد یا نھ
"تسا"
ھری شروع کرد وقتی من در اتاق رو بستم و اجازه دادم بابام سریال ھری رو ھرچقد میخواد بخوره
"نکن"
"ازم ناراحت نباش, ما فقط داشتیم نوشیدنی میخوردیم"
تن صداش با بازیگوشیھ ولی من اصلا تو حس و حال خوبی نیستم
فقط نوشیدنی میخوردین؟ با پدرم کھ من دارم سعی میکنم با اون یھ رابطھ رو درست کنم و ازش"
میخواستم شاید بتونھ دیگھ مشروب نخوره و ترکش کنھ ولی تو اینجایی و داشتی با اون مشروب
"میخوردی
"عزیزم"
"واسھ من عزیزم عزیزم نکن, من با این مشکل دارم"
"دیگھ اتفاق نمیوفتھ"
اون بازومو گرفت و منو کشید سمت خودش ولی من رفتم عثب
"تو دوباره دعوا کردی"
"اینکھ چیز بزرگی نیست. کی اھمیت میده؟"
"من میدم ھری. من اھمیت میدم"
اون از جایی کھ رو لبھ ی تخت نشستھ بود بھم نگاه کرد . چشای سبزش با رنگ قرمز قاطی شده بودن
"پس چرا داری ترکم میکنی؟ اگھ انقد بھم اھمیت میدی"
قلبم از تو سینم افتاد پایین
"من ترکت نمیکنم, من ازت میخوام باھام بیای"
آه کشیدم
"ولی من نمیخوام"
اون نالھ کرد
"میدونم ولی این چیزیھ کھ من فقط دارم البتھ تو بھ کنار"
"من باھات ازدواج میکنم"
نفسم بند اومد و مطمئنم صدای اونو درست نشنیدم
"چی؟"
"گفتم باھات ازدواج میکنم اگھ تو منو انتخاب کنی"
"تو مستی"
با اینکھ این حرف رو بخاطر الکلی کھ تو بدنش ھست زد ولی یھ ھیجانی رو بھم داد
"خب؟ من دارم جدی میگم"
"نھ نمیگی"
"آره میگم, البتھ نھ الان...مثلا 6 سال دیگھ یا بیشتر"
"بزار ببینیم فردا درباره ی این چھ حسی داری"
من چشم غره رفتم واسھ اون مرد مست و پر از تتو کھ این چیزی رو کھ بھم قول داد مطمئنم فردا اعتراف
نمیکنھ
"تو میخوای این شلوارارو بپوشی؟"
لباش تبدیل بھ لبخند شد
"نھ. درباره ی این شلوارای لعنتی الان صحبت نکن"
"تو کسی ھستی کھ اونارو پوشیدی, تو میدونی من چھ حسی بھ اون دارم"
اون بھ پاھام نگاه کرد
ھری بازیگوش, شوخ و مست یھ جورایی پرستیدنیھ ولی نھ بھ اون اندازه کھ منو خر کنھ
"بیا اینجا"
اون التماسم کرد
"نھ, من ھنوز از دستت ناراحتم"
"زودباش تسی, عصبانی نباش"
اون خندید و و چشماشو با پشت دستش مالوند
"..قسم میخورم اگھ یھ بار دیگھ دوتاتون اینو"
"چی شده تسی؟"
ھری یھ لبخند بزرگ زد
من حس کردم عصبانیت از بین رفت وقتی لبخندشو دیدم
"تو نمیخوای بھم اجازه بدی اون شلوارو از تنت در بیارم؟"
نھ من خیلی کارا دارم امروز انجام بدم و در آوردن لباس من جزئش نیست. من میخواستم تو ھم باھام"
"بیای ولی تو تصمیم گرفتی با پدرم مست کنی پس من مجبورم تنھا برم
"تو داری جایی میری؟"
صداش بم ولی آروم بود و بخاطر الکل یکم گرفتھ بود
"آره"
"تو نمیخوای اینو بپوشی؟"
اون پرسید
آره, من ھرچی دلم میخواد میپوشم. بعد برمیگردم . کارای احمقانھ ی دیگھ نکن چون من تو پدرم از تو"
"زندان نمیارم بیرون
من سوییت شرتمو برداشتم و ھمینطور کلیدای ھری رو تا اون نتونھ جایی بره
"پررو, از این خوشم میاد ولی تو با اون دھنت یھ کار دیگھ میتونی کنی"
من بھ این حرف بی ادبانھ ی ھری توجھ نکردم و کفشامو عوض کردم
"با من بمون"
اون زیر لبش گفت
من با سرعت از اتاق رفتم بیرون تا از آپارتمان برم بیرون قبل از اینکھ اون منو راضی کنھ تا بمونم.. من
شنیدم اون داد زد و گفت " تسی " وقتی رسیدم بھ در .من جلوی دھنمو گرفتم تا صدای خندم نیاد بیرون.
این مشکل کنھ وقتی چیزی بھ ھری ربط داره مغزم بین چیزای درست و اشتباه رو نمیتونھ بفھمھ


نظرات شما عزیزان:

meli
ساعت21:22---4 آذر 1393
من تازه به وبت اومدم.وبت خیلی قشنگه.
درضمن،این قسمت عالی بود.


saba
ساعت15:38---21 آبان 1393
مرسی عزیزم

atena
ساعت20:40---20 آبان 1393
چرا قسمت بعدو نمیزاریییییییییییییییییییییییی یییییییییییییییییییییییییییییی یییییییییییییییییییییییییییییی یییییییییییییییییییییییییییییی ی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:- ((

melika
ساعت11:26---19 آبان 1393
پ چرا قسمت بعدو نمیذاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بذاااااااااااااااااااااااااا ااااااااااا!
تو رو خدا بذاااااااااااااااااااااااار مردیم از بس صب کردم زیر پام جنگل سبز شد خو!


atena
ساعت15:52---18 آبان 1393
مگه نگفتی شنبه چهارشنبه.پس کووووووووووووووووووووووووووووو وووووووووووووووووووووووووووووو ووووووووووووووووووووووووووووو وووووووووووووووووووووووووووووو وش؟
اااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااا اااااهههههههههه


atena
ساعت15:47---18 آبان 1393
بقیه موخواااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااام!

maill
ساعت23:12---15 آبان 1393
مرسی دوست دایرکشنری خودم
پاسخ:خواهش


melika
ساعت20:00---15 آبان 1393
میسییییییییییییییییییییییی!
بازم مرسیییییییییییییییییییییییی!
این هریم ک دردسراش تمومی نداره!!!!!!!
ولی بازم دستت درست!
پاسخ:خواهش


atena
ساعت9:27---15 آبان 1393
میسییییییییییییییییییییییییییی ییییییییییییی^-^

پاسخ:خواهش


اوا
ساعت9:10---15 آبان 1393
خود درگیری دارن بنده خدا ها
عالی بود مرسی که گذاشتی:
پاسخ:دقیقا


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: